سلام
مامان بابام ده روزه که باهم قهرم، یعنی بابام قهره مامانم اوکیه، بعد قراره بریم مشهد، بابام الان گفت سه نفری بریم مامانتو نبریم، منم گفتم چرا و فلان و رفتم تو آشپزخونه یکم گریه کردم فک کنم فهمید، اومد گفت بنظرت مامانتو ببریم؟ گفتم آره چرا نبریم گفت آخه خیلی اعصابم از دستش خرابه و فلان، منم گفتم عیب نداره دیگه تموم شد و اینا یکم حرف زدیم رفت نشست گفت برا تو راه خوراکی چی دوست دارین بخرم منم گفتم هرچی شما میگین و ...
بنظرتون مامانم از سرکار برگشت بگم بیاین همدیگه رو بوس کنین و باهم آشتی کنین دیگه و با ی حس مسخره و بازی نشاط بگم که یکمم بخندن؟ یا نه چیکار کنم خستم دیگه