نزدیک چهار سال که عقد بودم شوهرم رفت کار گری تو کارخونه ها درآمدش کم بود ولی ساختیم.بعدیکسال رفتن زیر یک سقف و چله گرفتن و دعا یه مغازه اجازه کرد و لبنیاتی زد جالبه ما از صفر شروع کردیم شوهرم ۳ ونیم صبح پا میشه میره شیر رو از دم گاو داری تازه به تازه بگیره و لبنیات خوب و تازه دست مردن بده اوایلش هم با قسط و وام و قرض گذروندیم هیچ کس کمکمون نکرد شاید بود سه چهار ماهی حتی گوشت تو خونه نداشتیم.ولی برای یه شاگرد مغازه که شوهرم در به در دنبال شاگرده کسی نمیاد.به هر کس که بیکاری میگیم میگن من بیام شاگردی کنم عمرا...خوب پس بشین تا عمرت تباه شه.والاه.بعد میگن چرا افغانی ها انقد وعضشون تو مملکت ما خوب شده خوب اونا زیر هر کاری میرن .تو رو خدا ا یکمخودتون رو جمعکنید یه مرد اکه بخاد میتونه هرکاری بکنه.الآن خونه و مغازه و ماشين از خودمون داریم خواست که شد شمام همت کنید نترسید شما اراده کنید میتونید