سلام دوستان شبتون بخیر
دوم خرداد امسال ساعت ۱۲شب با شوهرم دعوایی بدی کردیم و شوهرم همون شب منو با بچه ۴ماهم آورد خونه مامانم که یه شهر دیگس من نمیخواستم قهر بیام ولی خودش خیلی داد بیداد کرد و گفت وسایلاتو جمع کن نمیخوامت چندین بار این حرف رو تکرار کرد دیگه منم وسایلمو جمع کردم و اومدم تمام این مدت شمارشو از همه جا بلاک کردم و هیچ خبری ازش نداشتم تا چندی پیش باباش با داییم دایی هر دومون چون ما دختر خاله پسر خاله هستیم اومدن دنبالم منم گفتم هیچ جوره کوتاه نمیام و بر نمیگردم الان دوباره رفته به دایی دیگه گفته بیاد دنبالم که امروز داییم تماس گرفته خواهش تمنا که بیا برگرد من ضمانتش رو میکنم و دیگه تکرار نمیکنه من گفتم دیگه بر نمیگردم و خونه و زندگیش از چشمم افتاده من نمیخوامش ولی اینا همش خواهش میکن که یه فرصت دیگه بده و فردا قراره با دایی بزرگترم پا در میونی کنن و برگردم من به هیچ عنوان راضی نیستم برگردم راستش تو این چهار سال هر چقدر که با هم بد بودیم ولی هیچوقت مثل اون شب بهم بد نکرد جلوی بچه چهار ماههم کتکم زد کلی حرف زشت زد منم زدم ولی یه صحنش که هیچوقت فراموش نمیکنم یه قسمتی از جلوی خونمون تا رسیدن به ماشین رو باید پیاده میرفتم این قسمت که بچم بغلم بود و گریه میکرد تو ساعت ۱۲ شب و اون پله ها رو بالا میرفتم تا به ماشین میرسیدم هیچ جوره از ذهنم و قلبم پاک نمیشه که چقدر دل شکسته و تحقیر آمیز بود برام ما تو یه ساختمون با پدر و مادرش زندگی میکنیم به شدت خانواده دوسته و به منو بچم اهمیت نمیده اون شبم بدون اینکه بهم بگه تا ساعت ۱۱/۵شب با خانوادش رفته بود مهمونی و منو بچم و تنها گذاشته بود منم خیلی اعصابم خورد شد دیگه نتونستم تحمل کنم که تا این حد جلوی خانوداشم منو تحقیر میکنه و باهاش دعوا کردم خیلی به حرف خانوادشه و این منو اذیت میکنه من اون خونه رو اصلا دوست ندارم چون از چشمم افتاد و بیشتر شوهرم از چشمم افتاده و دلم نمیخواهد برگردم چون دوست ندارم بچه تو محیط جنگ و دعوا بزرگ بشه خانوادش خیلی حالمو بد میکنن و من ازشون بدم میاد چون واقعا اذیت میشم که میبینمشون راستی رفته حرفایی زشتی رو که اون شب تو عصبانیت من بهش گفتم رو به داییم گفته و خواسته یه جوری منو مقصر نشون بده و بدتر دوباره خودشو از چشمم انداخته
شما باشید فرصت دوباره میدید ؟؟؟؟؟
نگید چرا بچه آوردی من بچمو بی نهایت دوست دارم و از روزی که به دنیا اومده هر روز بابت بودنش خدا رو شکر میکنم و بی نهایت دوستش دارم و شرایطش رو دارم که خودم تو رفاه بزرگش کنم