عقدم
یک هفته شده نامزدم حرفی از دیدن نزده پنجشنه قرار گذاشت بعد اصلا زنگ نزد منم حاضر و اماده
سه روزه مریض شده
دیگه توپیدم بهش
غرورشو با خاک یکسان کردم
حرف نداشت بزنه برگشت گفت چون مریضم نمیگم بیا ببینمت
امروز براش هم سوپ درس کردم هم دلمه
منی ک دست ب سیاه و سفید نمیزنم
بعد فک کردم امروز نمیره والیبال
زنگ زدم ک واسش غذا ببرم
گفتم بزار بپرسم ببینم میره یا ن گفت اره
گفتم جالبه بحث دیدن من میشه سرما خوردی جون نداری
بحث والیبال میشه حاضر و اماده یی
چی بگه خوبه
دوس ندارم ب تو سرایت کنه اونا مهم نیستن ولی
روانم بهم ریخته
نمیدونم چرا خیانت از تو مغزم نمیره بیرون
آشوبه دلم
دلم داره میترکه