چند شب پیش با همسرم دعوامون شد
پدر شوهرم موقع خواستگاری خیلی بمن دروغ گفت و کلی وعده وعید بهم دادن
از شغل همسرم گرفته تا بزرگتر کردن خونمون
تا الان که۳سال از زندگی مشترکمون میگذره کار خاصی نکرده
همسرم الان در یه مغازه شاگرد هست
پدرم به خواسته من با پدر شوهرم صحبت کردن که برای همسر مغازه اجاره کنه
پدر شوهرم قرار شد یه ملکی رو بفروشه تا مغازه بگیره
خلاصه کنم همسرم از من و خانوادم شاکی بود چرا رفتید صحبت کردید،بخاطر صحبتهای شما میخوان اون ملک رو بفروشن
خلاصه همسرم گفت اگر هم من مغازه بگیرم دیگه تو رو نگه نمیدارم از لج حرفهای تو و خانوادت
بهم فحش داد و دست روم بلند کرد
منم یکی در میون جوابشو دادم
اون شب حال خیلی بدی داشتم بهش گفتم باشه پس جدا بشیم و۹ساعت رانندگی کرد منو آورد خونه بابام
خانما بهم بگید چکار کنم نمیخوام احساسی تصمیم بگیرم
راهنماییم کنید