اختلاف سنی بالا با پدرو مادر

من ۴۰سالمه دخترم۵سالشه واقققعا حوصله ندارم پا به پاش پارک ببرم و برقصم جسمت از روزی که۴۰ساله میشی انگار کشش قبلو نداره!واییی من لاغرم هستم فکر نمیکردم اینقدر زود اعصاب و جسمم ضعیف بشه کاش زودتر بچه دار میشدم قبلا میگفتم سن یه عدده!ولی الان نههههه

بزار ی چیزی بهت بگم 

مامان من همسن توعه، و الان من ۱۹ سالمه، داداشامم به ترتیب ۱۷ و ۸ سالشونه، الانم ی ماهه که دختر زاییده ، فکرشو بکن .. تازه مامانم با ریسک هم حامله شدااا

از الان اینطوری نکن.. اصلا مهم نیست سن بالا حامله بشی یا نه، فقط به بچت عشق بده :)

اره ولی چه می شه کرد 

الان که دیگه بارداری 

ایشالا به سلامتی به دنیا بیاد

خدا قطعا کمکت میکنه من پسرمم۱۱سالشه شیطونن باهم لج میکنن شما بچه هات بزرگن شاید کمک حالت شدن دعا کن اروم باشه

دوتاش 

چقدر من بهش میگم سلامتیت مهمه ولی کو گوش شنوا 

هرچند هرکی مامانمو ببینه فک میکنه خواهرمه 😂😂

استارترجان ما همیشه دلمون میخواد همه چیزو برای آینده نامعلومی که هیچی ازش نمیدونیم مشخص و آماده کنیم،

 نقشه بکشیم، 

 برنامه بچینیم، 

خیالمون راحت باشه که همه چی درست پیش میره

اما نه زندگی یه نقشه و مسیریه که از قبل از همه جزئیاتش آگاه باشیم ،

 نه همیشه اونطوری که ما میخوایم پیش میره

شاید همین بچه‌ای که الان تو دلت نشسته،

همون اتفاقیه که خدا میخواست بیفته،

یه هدیه‌ای که توی پوشش سختی و مشقت قراره یه جوری زندگیتو قشنگتر کنه

و یه رحمت باشه که هنوز نفهمیدیش

شاید امتحان و رسالتی که خدا برای بچه شما در نظر داره اتفاقا باید توی شرایط شما محقق بشه 

نگران اختلاف سنی نباش،

عشق سن و سال نمیشناسه،

عشق وقتی درست باشه دلها رو به هم وصل میکنه،

و تو میتونی بهترین مادر دنیا باشی، حتی توی این شرایط.

دست از ترس بردار،

با خدا حرف بزن،

بهش بگو که میخوای قوی باشی،

میخوای این بچه رو مثل بهترین هدیه زندگیت ببینی

زندگی یعنی همین که الان داری میگذرونی،

پر از بالا و پایین، 

پر از اتفاقات غیرمنتظره،

 پر از امتحان و عکس العمل هایی که خدا داره هر لحظه از ما میبینه

ولی همیشه با ماست و کنارمونه  ،

فقط باید باورش داشته باشیم

استاد فرشچیان که روحش شاد دیروز به رحمت خدا رفت دیشب یه برنامه ای ازش دیدم که خییییلی قشنگ بود

ازش پرسیدن وقتی سفارش طراحی ضریح امام رضا رو به شما دادن نترسیدی از ابهت و عظمت اینکار که یه وقت شاید نتونی از پسش بربیای؟

گفت حتی لحظه ای ترس و تردید از اینکه نتونم از پسش بربیام توی دلم نیومده

گفت چون به قدرت خدا ایمان داشتم و مطمئن بودم اون اگه بخواد انجامش پس به راحتی امکانپذیره

و جالبه میگفت همه چیز توی اولین طرح اتفاق میفتاد و اصلا اینجوری نبوده که چندین و چند بار از اول طرح بزنه و تکرار کنه

میگفت به من یه دیوار بدین و چشمای منو ببندین  ،من میتونم با چشمای بسته طرحی روی این دیوار بزنم که هیچ نقصی توش نباشه چون ایمان دارم خداست که این قدرتو به من میده!

استارترجان گاهی اوقت توی زندگی از قدرت و عظمت خدا غافل میشیم دچار ترس میشیم

در حالی که وقتی ایمان داشته باشیم زیر چتر حمایت و رحمتشیم دلمون آروم میگیره

به نظرم شما الان نیاز داری با خودت و خدا خلوت کنی

عزیزم یه کتابی هست به اسم در آغوش نور

نویسنده ش ، بتی جین آیدی

پی دی افش هم توی گوگل زیاده به طور رایگان

حجمشم خیلی کمه حدود ۸۰ صفحه س یه روزه میتونی بخونی

تجربیات روحانی و معنوی یه خانومی هست که  خیلی جالبه

یه قسمتی از کتاب درباره ماجرای بارداریش صحبت میکنه که همه پزشکا میگن بچه ش ناقص الخلقه هست و باید سقطش کنه و اون تصمیم میگیره نگهش داره

بخونش حتما

کلا حال و هوا و دیدگاه متفاوتی واست ایجاد میکنه