امروز کلا داشتم زندگیمونو مرور میکردم، یه حال خوبی داشتم. خودش برام گل و هدیه گرفت ولی من کاری نکردم😑 فقط این متن رو وقتی سرکار بود براش نوشتم و فرستادم
امروز سالگرد عروسیمونه، هشت سال شد که هم نفس بودیم همون هم نفسی که یه روزی قولشو بهت داده بودم! یادته؟
با وجود همه پستی و بلندیا، همه اشک و لبخندها، همه شادی و غم ها، خوشحالم که تو رو دارم❤️
تو آدم امن زندگی منی که همیشه رو رفاقتت حساب کردم🥰
من رو مردونگی تویی حساب کردم که تو روزای سخت کنارم بودی، وقتی از ناراحتیای محل کارم، خیابون، ترس هام و دلهره هام باهات حرف زدم درکم کردی بغلم کردی و دلداری دادی. مردی که از چیزایی خبر داره که فقط خدا میدونه و خودش! مردی که وقتی پشت در اتاق عمل بود اشک و نگرانی رو تو چشماش دیدم و ارزشمندترین چیزی بود تونستم ببینم.
تویی که تو همه مراحل درمان نه تنها بودی، بلکه قوت قلبم بودی.
تویی که وقتی دخترمون دنیا اومد همونی که مدتها ذوق و انتظارشو داشتی، پرستار بهت نشونش داد ولی انگار ندیدیش، آخه نگران من بودی❤️
خلاصه الان عاشقانه تر از همیشه دوستت دارم، روت حساب کردم و از این به بعدم همنفس خوبی برات میمونم عزیز روزهای همیشه من😘
ما بر سر آن عهد که بستیم، نشستیم هنوز...❤️
بمونه به یادگار...