به خیلی موقعیت هایی که باید خنده کنترل میشد و نشد خندیدم متاسفانه و کنترلش سخته برام
یکی از خنده های موقعیت حساسم مربوط به چند سال پیشه توی ختم یکی از نزدیکانم به عنوان کسی که جلوی درب مسجد پذیرایی میکرد خرما به دست کنار یکنفره دیگه وایساده بودم یه قسمت از چارچوب درب بلند بود و علی رغم تاکید من و همراهم که مراقب باشید یه بنده خدایی اومد و پاش گیر کرد و افتاد جلو پای من پخش زمین شد من که هم دلم سوخت هم از شدت خنده نفسم بالا نیومد با دیس نشستم زمین و پشت به جمعیت سعی کردم خنده رو جمع کنم نمیشد آخر اومدن یکیو جام گذاشتن بعد چند دقیقه به حالت عادی برگشتم و رفتم مجددا وایسادم 😂
البته ماجراهای خنده دار دیگه ای هم توی ختم داشتم ولی بخوام تعریف کنم طولانی میشه 😅