من با زن عموم بحث داشتم
ماشالله زن عموم یه اخلاقی داره نباید از گل نازک تر بگی بهش وگرنه آبروتو میبره پیش همه و غوغا میکنه
به عروس عمه م که با من خیلی خوب بود و همیشه تو جمع ها هم صحبت بود انقدر بد منو گف منم حال روحی خوبی نداشتم و افسرده بودم و انگار حرفاشو تایید کرد
بعد اون عروس عمه م با من حرف نمیزد خیلی به زن عموم میچسبید و با من سرد بود منم اوایل تو شوک بودم
الان ک یکم فاصله گرفتم ازشون احساس میکنم نمیتونم ببخشم اون برهورد عروس عمه م رو
امشب همه خونه مامان بزرگم شام بودیم با زن عموم حرف زدم خندیدم باهاش و بهش سلام دادم ولی به عروس عمه م اصلا سلامم نکردم
مثلا تصور کردم با زن عموم خوب باشم و احترام بذارم بهتره تا اونی ک با حرفای یکی دیگ میرقصه
زن عموم خیلی باهام بد کرده اولین بارش نیس ولی من اونو نمیدونم چرا فقط سپردم بخدا چون میخوام انتقام سخت خدا رو پس بده چون من حریفش نیستم واقعا
منو از چشم همه انداخت تو ایام جوانی
میخوام خدا جبران کنه برلش
نظرتون چیه
یه چی بگید
چن شب دیگ همه خونه ما شامن