مادرشوهرم خیلی بهم بی احترامی کرده و یبار اوائل ازدواج ی غذایی دوس نداشتم ب پدرشوهرم گفت گرسنه باشه سنگو میخوره جلوی خودم ،یبار دیگه ب پدرشوهرم جلو من گفت اینو دوس داری و همسرمم بود و سریع ناراحت شدیم رفتیم بیرون،دل ندارع ی لباس بخرم اونبار میگفت تو از اون دخترایی نیستی که کفش تا رژلبش ست باشه و قصذ کردیم بریم مسافرت و تو راه شوهرم رانندگی میکرد و دائم غر میزذ که چرا ماشینا اینجوری میان و شوهرم گفت کاری نکن برگردم و پدرشوهرمم گفت خانم چیه چرا اینجوری میکنی،رفتیم و رسیدیم ویلا چشم نداشت تو ویلای فامیلشون ۲تا عکس بگیرم سریع تون اتاق خاص رو درشو قفل کرد نریم عکس نگیریم و من وشوهرم روز بعد خواستیم بریم دور بزنیم گفت زود برگردین با حالت دستوری ،تو راه هم داشتیم عکس میگرفتیم گفت بت حالت دستوری سریع بیاین که من بعش توپیدم گفتم حداقل ۲تا عکس میگرفتیم و گفت بگیر و گفتم نه دیگه بریم،شما نمیدونید که همه رقمه چجوری مسافرتو زهر مارمون کرد حالا ۲هفتس نرفتم خونشون ادب بشن اونام اصلا زنگ نزدن و منم نزدن،تورو خدا بهم راهکار بدید چجوری رفتم اونجا رفتار کنم،باید بگم که نامزد هستم
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.