خواهرم با دوستاش که همه رو میشناسیم خواستن برن اصفهان مسافرت انقدر جنگ شد مخصوصاااا مامانم که من فقط ۸ ساعت داشتم حرف می زدم آخرش اجازه دادن.حالا صبح دوباره مامانم حالش بده و فشارش بالا و میگه حاضرین من بمیرم ولی بره مسافرت چقدر آخه می تونن سنتی و تاکسیک باشن که با زور می خوان مطابق با سلیقه شون زندگی کنیم نهایت خودخواهی که مامانم راحت باشه و خواهرم مسافرت نره.
آخرش هم من خیلی عصبی شدم گفتم نمیره به هدف رسیدی گرچه با داد