۵سال پیش با پسرداییییم که دیوااااانه وار عاشقم بود نامزد بودم..دوسش نداشتم..اینقدر رفت وآمد از پیر و جوان فامیل وآشنا تا حتی استاد دانشگاهم رو واسطه کرد تا قبول کردم برای شناخت بیشتر نامزد بمونیم..بدون هیچ مراسمی ..تا بهتر بشناسمش اگه اوکی بود قبول میکنم..درواقع حس میکردم چون من آدم مذهبی هستم داره ادای آدممذهبی هارو درمیاره ولی درباطن به این مسائل اعتقادی نداره..خب طبیعتا وقتی به لحاظ اعتقادی شبیه نباشیم توزندگی به مشکل میخوریم.
خلاصه نامزد کردیم..
ولی بعداز ۵ماه همه چی یهو به هم زد..
منم همینطور مات مونده بودم..همه هم به من هجوم آوردن که اینقدر اذیتش کردی که اونم جا زده..اونقدر حرص خوردم که اصلا بینمون چیزی نشده بود خودش یهو جا زد..آخرش خودش رفت پیش بقیه اعتراف کرد که به خاطر من نبوده ویه مسئله ای براش پیش اومده..خلاصه هیچکس نفهمید یهو چش شد..بعداز یه مدت فهمیدم همزمان با من بایه دختر دیگه آشنا شده..یکسال بعد. هم من ازدواج کردم وهم اون با دختره..
دقیقا بعدازعروسیش همه فهمیدن حق با من بوده..چون خانمی که باهاش ازدواج کرده بود برخلاف من هیچ اعتقادی به نمازوحلال وحرام واین حرفا نداشت حتی روسری وحجاب..وخود پسرداییم هم کاملا درجریان بوده
وبعداز یکسال خانمش بهش خیانت میکنه وجدا میشن...
حالا خودش رفته تو کل فامیل پخش کرده که من هنوز چشم دنبال فلانی(بنده )است
اون موقع گول خوشکلی ودلبری این دختره رو تومحل کار خوردم الان پشیمونم...حرفش که برام مهم نیست..چیزی که ازش حرص میخورم حرف خاله هام ودایی وزنداییم...که:
فلانی(من)باید با چنگ ودندون نگهش میداشت.. چرا زود ازدواج کرد..؟؟چرا صبر نکرد؟؟
الانم مثل پروانه دورش میچرخن..وقتی جایی میریم بامن خوب رفتارنمیکن..
زنداییم تا من ومیبینه وای بمیرم برای دل پسرم که عشقش یه طرفه بود که اگه تو دوسش داشتی کارش به اینجا نمیکشید....یعنی درواقع کلیه فامیل عامل بدبختی ایشون رو من میدونن که اگه تو ۵سال پیش اینقدر باهاش سرد نبودی اون الان وضعش اینطور نبود😐
ذره ای مراعات نمیکنن که شاید به گوش همسرم برسه..
منم رفت وآمدمرو باهاشون قطع کردم..
ولی هم چنان حرفا ادامه داره.