اول تاپیک قبلیم رو بخونید بعد اینجا بیایید صحبت کنیم
بخاطر وسواسم که زیاد میمونم تو دستشویی و شست و شو رو تکرار میکنم بهم گفت چون ک س خ ل مس خلی مونوی باهام (یعنی اگه بری کسی سمتت نمیاد چون مشکل داری)
با توجه با تاپیک قبلم به نظرتون بهش حرفهای دلمو بزنم؟؟؟
مثلا بگم یکی از دلایل موندم اینکه که دوستش دارم و وابسته هستم اما عاشق فکر نمیکنم باشم(بعید هم میدونم از حالا به بعد عاشق بشم حتی عاشق شوهر خودم هم نمیشم بنظرم اگه بهترین خوبی هارم بهم بکنه)
تاکید میکنم حتما تاپیک قبلی رو بخونید بعد جواب بدین
میخوام بهش بگم که اره من فکر میکنم اگه تز این زندگی برم و برای بار دوم طلاق بگیرم تنها میمونم و از تنهایی میترسم
از اینکه تو سی و سه سالگی درامد معتبری نمیتونم داشته باشم و اگرم داشته باشم امنیت شغلی نخواهم داشت به عنوان زن مطلقه میترسم بنظرتون اینارو بهش بگم؟؟
از اینکه نتونم تنها خونه رگ اداره کنم برای مشکلات نتونم با همسایه ها ارتباط بگیرم یا مشکلی پیش بیاد ونتونم پول برای رفع مشکل ساختمون پرداخت کنم میترسم از اینکه وقتی مریض بشم نمیتونم بدون شوهرم یک شب تو هیچ بیمارستانی بمونم نمیتونم تنها دکتر برم میترسم
از اینکه دیگه هیچ وقت نتونم مادر بشم میترسم
از اینکه همه بر.. نمن بهم سر طلاق دوم میترسم
از اینکه بخاطر شرایط داغون خانوادم هیچ کسی نیاد سمتم هم میترسم
تنهایی نمیتونم زندگی کنم حس میکنم فلجم
بنظرتون همه رو بهش بگم چیکار میکنه؟