مامان من اصلا آشپزی نمیکنه

نه

مادر من از اون ور بوم افتاده نه نحوه‌ی آموزش آشپزی به منو بلد بود نه میذاشت دست بزنم 

خودم از روی مسئولیت‌پذیری به سختی یاد گرفتم 

کاش همکاری می‌کرد که من راحت‌تر یاد بگیرم هنوزم کامل همه غذاها رو بلد نیستم اینم یه درده چون همیشه بابتش اضطراب داشتم همه به چشم یه دختر فراخ منو نبینن 

شما هم واقعا از اون ور بوم افتادین 

سلام عزیزم‌ ۶ تا بچه این؟

از اول مامانت اینجوری بود یعنی اشپزی نمیکرد؟؟

وسواسم چون همیشه از آشپزی میترسیدم از ترس نمی‌رفتم و از طرفیم انتظار داشتم در حد آشپزی مامانم همون اول باشم خرابم نکنم 

روش مامانم با پیجای اینستا و سایرین زمین تا آسمون متفاوت بود از طرفی ریزه‌کاریا رو نمیگن برای یه تازه‌کار 

منم فقط مامانمو قبول داشتم ولی خیلی کم فست فود و بعضی غذاها رو از اونا مقادیر مواد رو یاد میگرفتم با مادرم ترکیب میکردم یعنی طریقه‌ی پخت مادرم 

برای همین خیلی آشپزی برام عذاب آور شد 

ولی الآن همون مواردی که یاد گرفتم رو میتونم تبدیلش کنم به کتاب و مطمئنم جزء کتاب‌های پرطرفداری میشه چون هیچ احدی انقدر با جزئیات و ساده آشپزی با دستپختی خوب رو آموزش نمیده که فرصت نمیکنم 

اوه پس ماشالله یه اشپزی واسه خودت من ۲۷ سالمه و اشپزی بلد نیستم البته دستمم کُنده ولی چیزهای ساده رو بلدم مثل تخم مرغ و اینا 

حوصله اشم ندارم همه مثل هم نیستنن یکی خوشش میاد یکی نمیاد 

اینم بگم من یادمه دو بار کته برنج پخته بودم یه بار واسه ناهار بود یه بار شام یعنی مامانم یاد داد یه بارم با کمکش استمبلی پختم یه بارم قیمه اینم خودش یاد داد یه بارم یادمه ماکارانی ربی درست کرده بودم اینا مال چند سال پیشه ولی قیمه رو یادمه مال دو سال پیش بود من حتی برنج ابکشم بلد نیستم اول های محرم بود و مامانم قبل اینکه بره روضه گفت فلان ساعت زیر ابو روشن کن بعد دیدم دیر کرده تو نت زدم ببینم چطوری درست میشه نمبخواستم کاری کنما فقط خواستم چه جوری میشه ابکش کرد دیدم کار من نیست مامانم اومد برنجو پخت