سلام عزیزم 🫶🏻 💖 🌼
امیدوارم شب زیبا و پر عشقی داشته باشید
اون روز یه تصمیم بزرگ گرفتم:
میخواستم به مامان پارتنرم نشون بدم دختر ایرانی فقط چای دارچینی و شلهزرد بلد نیست.
نه خانم جان، ما قرمهسبزی داریم!
غذایی که اگه درست بریزی رو برنج، روابط دیپلماتیک بینالمللی راه میندازه.
برا همین خودم دعوتش کردم:
🗓️ "اگه مایل باشین، خوشحال میشم یه روز برای ناهار بیاین خونمون. میخوام با یه غذای سنتی ایرانی آشناتون کنم."
اونم با لبخندِ رسمی همیشگیش گفت:
"اوه چه جالب، حتما، با کمال میل!"
تا تلفن رو قطع کردم، وحشت شروع شد.
به خودم گفتم: دختر، این دیگه ماکارونی نیست که اگه خراب شد بگی «فیوژن بوده»!
این قرمهسبزیه
اگه خوب درنیاد، اعتبار ملی زیر سوال میره!
شروع کردم به آمادهسازی…
سبزیها رو با عشق و وسواس سرخ کردم، طوری که آشپزخونه تا دو ساعت بوی بهشت میداد.
لوبیاها هم خیس خورده بودن و لپ لپ نگاه میکردن که قراره چی بشه.
ظهر که شد، مامانش با دقت ثانیهای سر ساعت اومد.
نه زود، نه دیر.
با یه شال طوسی، یه جعبه شکلات و همون لبخند آلمانی که نه گرمه، نه سرده… یه چیزی بین گزارش هواشناسی و جواب آزمایش خون 😐
تا وارد شد، اولین چیزی که گفت این بود:
"چه بوی خاصی میاد... این عطر چیه؟"
منم با افتخار گفتم:
"قورمهسبزیه!"
گفت:
"اسم عجیبی داره... یعنی چی؟"
گفتم:
"ترجمهش میشه: سبزی خورشتیِ جانفزا!"
(البته نگفتم که اگه خوب درنیاد، میشه سبزیِ دقمرگکننده 😅)
رفتیم سر میز.
غذا رو کشیدم، با برنج کته زعفرونی، و روش یه قاشق روغن داغ که برق میزد.
همه چی آماده بود.
اولین قاشق رو که خورد، یه لحظه مکث کرد.
من با چشمهام داشتم دنبال نشونهای میگشتم: لب بالا رفت؟ ابرو پرید؟ بشقابو پس زد؟
ولی فقط گفت:
"طعمی داره که تا حالا تجربه نکرده بودم... یه جورایی عجیب ولی دلنشینه."
منم لبخند زدم و تو دلم گفتم:
"یعنی تو زبان دیپلماتیک آلمانی یعنی: خوب بود!"
بعدش گفت:
"این غذا رو تو مراسم خاصی میخورین؟"
گفتم:
"بله، مراسم خاص، روزای بارونی، روزای دلتنگی، وقتی مامانمون نیست و حتی گاهی وقتی هست!" 😄
آخر غذا، وقتی داشت بشقابو میذاشت کنار، گفت:
"واقعاً خوشمزه بود. حس کردم با غذا، یه تکه از فرهنگت هم خوردم."
و این حرفش از هر تعریفی برام شیرینتر بود... حتی شیرینتر از شکر توی شلهزرد.