داستانمو میخوام بگم ،
داستان برمیگرده به ۷ سال پیش ، خیلی احساس تنهایی می کردم هیچ کس منو دوست نداشت نمیدونم چرا
منو تو بازی شون راه نمی دادن
من خیلی ناراحت بودم
قلبم از جا در میومد وقتی می دیدم که هیچ رفیقی ندارم زنگ ورزش باید تنها بمونم
واقعا من هیچی برای رفیقام کم نذاشتم ...
اما اونا به من فکر نکردن من گریه کردم
من دیگه اون ادم سابق نبودم
حتی الانم که اوخر دبیرستانه