من یه دوست دهه شصتی دارم
همش نگرانه که تنها موند
آینده اش چی میشه تنهایی
میگه پیر شدیم موندیم بیمارستان نه شوهری هست بهم سر بزنه ، نه بچه ای ...
میگه من دارم همینجور عمرم میگذره لذت یه رابطه جنسی رو نچشیدم
نفهمیدم دوست داشته شدن چه شکلیه ...
جدیدا زده سیم آخر میگه میخوام با یه پسر رابطه داشته باشم بااینکه قصدشم ازدواج نیست !
میگه فردا پیرشدم جواب حسرتای منو کی میده
خلاصه خیلی حالش بده و درگیره با خودش و اعصابش از همه چی خرده
منم واقعا نمیدونم چجور راهنماییش کنم