از مادرشوهرم متنفرم

نیم ساعت پیش به شوهرم پیام دادم ک فردا بیدارم نکنی فردا صب پیامو میبینه خودش سرشب گرفت خوابید بمن چه احه واسه بابای خدا بیامرزشم من چندروز بیمارستان بودم عادت کردن بمن گفتم حداقل یه روز در میون میام هرروز واقعا سخته اونم بیمارستان امام ک سر وته نداره تو این گرما هلاک شدم 

شوهرم امروز دید حالم بد شد بخاطر یه دختر جوان ک فوت شد با طلبکاری گفت دیگه نیا میای اعصاب منم خراب میکنی ولی اول صبح بالا سرمه از استرس خوابم نمیبره دخترش ی مفت خوره هرچی میکشیم زیر سر همین دختره 

دختره ک بچه کوچیک داره بهونش جوره واقعا حالم بده از استرس ک بیدارم نکنه آمدم تو یه اتاق دیگه با دوتا ارامبخش و سه تا ملاتونین ۱۰ خوابم نبرد صب بیاد بالاسرم داد میزنم سرش بره گمشه اینجور موقع یادشون بمن میوفته

مشکل قلب. داشت همین مادرشوهرم میگفت از بیمارستان چندشم میشه نمیومد یبار سرپایی آمد وسریع رفت اونجام من بودم اون بنده خدا آدم خوبی بود حلالش باشه از رندی اینا زورم گرفته

من خودم مشکل اعصاب وافسردگی دارم محیط بیمارستان حالمو به شدت خراب میکنه شوهرم دید امروز چقدر گریه کردم منتها پررون فردا نمیرم از اولم نباید میرفتم فکر نمیکردم زیاد طول بکشه امروز پرستار میگفت بیمار بوده ۵۰ روز تو سی سی یو بوده من ۳ روزه داغون شدم پادرد گرفتم اعصابم بهم ریخته پسرش بره بالا سرش بمونه امروز میگفت مادرمه وظیفمه بره بمونه 

مشکل قلبی داره چندسال پیش باید عمل میشد ک گفت میترسم عمل نکرد الان کار بیخ پیدا کرده قلبش چندتا مشکل اساسی داره دوروزه باطری به پاش وصل کردن منتها ضربانش منظم نیست کسیم اونجا جوابگو نیست حالا گفتن فردا دکتر میاد بالاسرش وضعیتش و چک میکنه 

این تو مریضیم زیرابی میزنه اینقدر بهش میرسم تخت بغلی وپرستارا میگفتن دخترشی میگفتم عروسشم باور نمیکردن این زورش می‌گرفت از من تعریف میکنن واقعا گربه صفته 

فردا نمیتونم برم ۳شبه نخابیدم از استرس قسم خوردم بیاد بالا سرم موهای خودمو بکنم از دستش امروز ۷ صبح آمده با زور بیدارم کرده هرچی گفتم خودت برو گفت نه بیا بریم ۳ساعت دیگه برت می‌گردونم خونه ۳ ساعتش شد ۸ شب اونم پرستارا گفتن نمونین