چقدر خوشحال بودم از دیروز
میشد گفت خوشحال ترین ادم دنیا
گفتم. دیگه مثل ادمای عادی زندگی میکنیم
یک ماه رفت تر کرد برگشت
بابامم خونه نیست
ظهری. گفت برای خدافظی میخوام برای اهرین بار مصرف. کنم
دنیا رو سرم اوار شد
همه وسایلاشو جمع کردم انداختم تو کوچه. گفتم گورتو گم کن تو پارک هرجا ک دلت میخواد برو خودمم طلاقتو از بابام میگیرم
گفت گوه خوردم بزار بیام داخل من فقط مشورت کردم باهات
این برای بار دهمه ک رفته ترک کنه
مامانبزرگم خونمونه
همون اوردش تو خونه نمیدونه بخهطر چی بیرونش کردم
رفتم داد زدم گفتم عصر تو این خونه نبینمت گفت باشه میرم