تو بچگی باباش را از دست داد نه برادری نه پشتی هیچی..
مادرش دنبال عیش و کیف خودش و شوهرم را به حال خودش کذاشت
بخاطر نیاز مالی چهار پنج تا شغل تجربه کرده با اینکه سنی نداشت، مثلا معلمی عشایر و ..
الان که چند ساله استخدامه و شرایط داشت خوب میشد رئیسش باهاش لج شده. کلید اتاقش را ازش گرفته توی شرکت حیرون و سرگردونه.
اینقدر فکرش درگیره فراموشی گرفته این چند روز، با قرص خواب سنگین هم خوابش نمیبره.
امشب دیگه اشکش دراومد میگه برم یه مقاله آماده کنم بدم رئیس؟ الهی بمیرم مثل بچه ها دلش پاکه ، نه تا حالا حقی از کسی گرفته، نه یه ریال حلال حرام کرده .. نمیدونم چرا اذیتش میکنن.
به دعاهاتون خیلی اعتقاد دارم.
میشه دعا کنید کارش درست شه؟