خوب بخونید جریان از چی قرارع
سال ۱۴۰۱ شوهرم کارگر داشت اتفاقی رفتم محل کارش دیدم وای یکی دو اون دسته هست بیا و ببین ساپورت پوشیده هندزفری گوشش بدون روسری به نیم تنه پوشیده داره با رقص کار میکنه من تا این دختره رو دیدم به شوهرم گفتم باید این نیاد یعنی چی اومده کار کردن یا خراب بازی
خانوما بیشتر از اونی که تعریف میکنمه ها یک اداهایی انجام میدادم که نگو
شوهرم برگشت پیش همه کارگران به من گفت نه این بره کار من میمونه همه باهاش میرن و کارم رو دست میمونه
منو سکه یه پول کرد
ناچار از فرداش منم گاهی میرفتم محل کار به قرآن تا اینو میدیدم ناخودآگاه روانی میشدم شب هر چقدر به شوهرم میگفتم بگو اینو نیارن گوش نمیکرد حتی دو بار منو زد سیلی زد بهم
اون روزای وحشتناک گذشت سال ۱۴۰۳ باز این کارگر آورد منم باردار بودم دیگه گفتم اونارو نمیاره چون دعوای بزرگی شده بود نگو مخفیانه باز اونارو آورده و من خبر ندارم از صبح تا شب غذا میخوام با شکم گنده نگو داره بهم دروغ میگه
کارش که تموم شد چند ماه بعد نشسته بودم دیدم همین دختره زنگ زد به شوهرم که پول مارو بده برات کار کردیم
اونموقع فهمیدم یه دعوا شد ولی چه فایده
به ولای علی قسم الان که الانه مثل خوره افتاده به جونم تا الان هیچ وقت بهم دروغ نگفته بود
باز امروز خوابیده بودم دیدم ساعت ۷ سرکارگر همون عفریته زنگ زد بهش ازش پرسیدم این چی میگه گفت دنبال کاره
من دیگه چیزی نگفتم از صبح اعصابم بهم ریخته کم مونده دیوونه بشم
سره همین کارگره دوبار پیش عمه خودش با من دعوا کرد
به عمش میگفت این میترسه امسال باز اونو بیارم
سره اینکه هی حرف اونارو میزد دعوا کردیم گفتم تمومش کن دروغت یادم میوفته اعصبانی میشم
در ضمن خانوما مطمئنم هیچ ارتباطی باهاش نداره هیچ ولی میدونم حتما دوست داره اونو ببینه و ...
بگید من چیکار کنم
توروخدا راهنمایی کنید خیلی خیلی ناراحتم امسال باز من استرس اون کثافت و میکشم