چند ماهی باهم بودیم حدود ۲ سال پیش یهو ترکم کرد نگفت چرا ولی هزارتا دروغ آورد ک بره و چیزایی گفت ک منو شکوند و بتونم فراموشش کنم بعد رفتنش ۳ ماه تو رخت خواب دراز کش بودم و خدا کمک کرد و تیکه های شکستم رو جمع کردم وقتی بعد ۹ ماه هم برگشت برای گرفتن حلالیت بود و اینکه بگه چقد هنوزم دوسم داره ولی ن واسه موندن دلیلش رو نمیگفت چرا رفته اینجور شد ک هر چند ماه ی بار سراغمو میگرفت و حالمو میپرسید و من هر بار بد رفتاری میکردم باهاش یا وقتایی ک خودم خیلی حالم بد بود بهش زنگ میزدم آرومم میکرد و بعدش خودم بلاکش میکردم مودی شده بودم و اون اینو فهمیده بود تا اینکه این اواخر گفت میخوام ببینمت نرفتم بیرون و بعد ی ماه ی شب ک خیلی دلم گرفته بود بهش گفتم بیاد دنبالم اینم بگم ی ماه قبل اینکه بریم بیرون گفت بلاخره دلیل رفتنش این بود ک اختلاف طبقاتی بینمون زیاد بود و اون موقع میدونستم اگه باهات باشم تو رو بهم نمیدن و کار درست حسابی نداشت و درآمد خوبی نداشت و بعد جدا شدنمون میدونستم رفت سر ی کار رسمی و خودشو جمع و جور کرد و وسایل خونه خرید اینو اواخر بهم گفت و حتی دانشگاه هم درس خوند تو رشته ی مربوط ب کارش ولی اصلا شهرمون نبود و برای دوره میفرستادنش تو این مدت شهرهای دیگه خلاصه رفتیم بیرون و منو دید
من سرد شده بودم و البته زیبا تو این مدت ب خودم رسیدم بینیمو عمل کردم و از لحاظ کاری و درآمدی رفتم بالا و وقتی منو دید ی لحظه اشک رو تو چشاش دیدم و خودشو جمع و جور کرد و بعدش ک برگشتم خونه بهش گفتم چت شده بود گفت تو مثل قبل شور و ذوق نداری و میدونم دلیلش منم ک باهات اینکار رو کردم بهش گفتم عادت کردم بیخیال و بعدش بهش گفتم خب همو دیدیم دیکه من باید برم و نمیخوام دیگه زنگی بزنی گفت میشه بمونی گفتم باشه فعلا ی مدت هستم گفت ن همیشه پیشم بمون گفتم نمیتونم چون قبلن بهش گفتم تو رابطه ی بی هدف نمیمونم گفت بمون برات میجنگم ولی تو حمایتم کن تا آخرش من اندازه شما نیستم ولی تمام تلاشمو میکنم گفتم باشه ولی فعلا من هدف دارم وباید براش بجنگم نمیتونم کنارت باشم تو شرایطتت اوکی شد میتونی تشریف بیاری من نمیتونم باهات دوست باشم.