بعدش از دخترداییم عکس چت هاشونو میخواستم ولی نمیفرستاد،همش الکی میگفت پاک کردم ...
وقتایی هم که پسرعموم میرفت سرکار و آنلاین نبود، دخترداییم بهم پیام میداد و همش از آرزو هاش میگفت،میگفت تو عقدم فلان مدل میکاپ رو میکنم،فلان آرایشگاه میرم...🤦🏻♀️منم همش ذوق میکردم و همش دختردااییم رو کنار پسرعموم تصور میکردم...
و چند مدت بود دخترداییم بخاطر پسرعموم با من گرم و صمیمی شده بود و گاهی سوال هایی راجب پسرعموم یا خانوادش میپرسید ازم(یه جورایی ازم حرف میکشید ) اما من مثل همیشه همکاری نمیکردم و میگفتم نمیدونم، واقعا هم نمیدونستیم چون سوالاش مسخره بود مثلا میگفت پسرعموت با کسی رابطه ج ..ی. داشته؟!😐😐خب اینو من از کجا میدونستم؟
بعد از مدتی پسرعموم به زن عموم گفته بود که با دخترداییم رابطه داره ....و قصد داشت دخترداییم رو بگیره،اما زن عموی مذهبیم نزاشته بود و گفته بود نه اون دختره بی حجابه همش ارایش میکنه (خدایی دختر داییم خیلی خوشگللههه یعنی انقدر خواستگار داره که نگم براتون اما تنها ایرادش اینه که خیلییی غلیظ ارایش میکنه که اصلا مناسب سنش نیس) خلاصه زن عموم با این حرفاش، پسرعموم رو قانع کرده بود که نباید اون دختر رو بگیری