امروز دوست همسرم با خانومش اومدن خونمون شام دعوتشون کرده بودیم گفتیم یزره بیشتز خوش بگذره کارت آوردیم پاسور بازی کردیم منو همسرم و دوست شوهرم و خانومش باهم یار شدیم من تازه یاد گرفتم و روان شدم داخل این بازی سر هر اشتباهی که میکردم همسرم داد بلند میکشید سرم آنقدر جلو دوستش خجالت کشیدم که سر درد رو بهونه کردم گفتم دیگه بازی نمیکنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
همونطور که از اسم کاربریم مشخصه اسمم هستی هست😁 (اسممو خیلی دوست دارم بابام انتخابش کرده) یک دختر مجردم مشغول تحصیل و تلاش برای اینده 😁 یک گل دیفن باخیا دارم ک خیلی دوستشدارم😉 اپدیت جدید گلم تبدیل به یک درخت شده با حدودا ۳۰ ۳۲ تا برگ ولی واگذارش میکنم به علت مهاجرت به خالم ) برای همگی یک زندگی سرشار از حس خوب و سلامتی و خوشی ارزو میکنم شمام اگر امضامو خوندین یک ارزوی قشنگ برام بکنید اگر تونستید به خودمم بگید چه ارزویی کردید😁 جدیدا مامان بزرگمو از دست دادم زن خوبی بود اگر امضامو خوندین براش یک صلواتی چیزی بفرستین اگر فرستادین بگید منم برای رفتگانتون صلواتی چیزی بفرستم🤍
بعضیا خیلی جدی می گیرن من همسرم دو تا برادر داره که خیلی باهاشون صمیمیه یه بار داماداشونم بودن اونام سه تان اون سه تا باهم این سه تا هم باهم یه بازی ای انجام می دادن ما هم میدیدم و سربه سرشون میذاشتیم و میخندیدیم یهو داماد بزرگه قاطی کرد گفت قبول نیست شما برادرین سر ما کلاه رفته حالا ما فکر می کردیم شوخیه بازم میخندیدیم ولی بعد قاطی کرد قهر کرد و به زن و بچش گفت بپوشید بریم من هنوزم یادم میفته ناراحت میشم چون آدم محترمیه خیلی ولی بازی رو الکی جدی گرفته بود