امروز سر پارکینگ با زن همسایه با هم حرف میزدیم بحث مون شدش
بعدش دخترش برداشت فحش میداد بیشعور و نفهم و.... 
بعد باباش اومد گفت برو تو ب دخترش
بعد دیدم میگ اون بچست بهش چیزی نگو تو دوتا بچه داری 
اما من و دخترش هم سن هستیم یکی دو سالی فرق مونه 
اما من زود ازدواج کردم
دلم برا خودم سوخت چون زود ازدواج کردم و دوتا ازدواج کردم فک کرد باید چیزی نگم من ساکت وایستم
بعدشم بدتر ک بابام نبود اینجا تنهام کسیو ندارم 
دلم سوخت بابام نبود ک ازم مثل اون دفاع کنه..!!!