ولی الان نه
بچگیا که فقط بدبختی کمبود محبت دیدم اول دبیرستان که بودم مامانم برای این که ارزو های خودش بهم تحمیل کنه بهم. توجه میکرد منم که محبت ندیده بودم اونقدر لذت میبردم حد نداشت خودم به در و دیوار میزدم تا بازم محبت بیشتری بگیرم حتی رشته ای که میخونم هم برام دوست داشتنی نیست
تا اوایل دوزادهم همین بود ولی سال دوزادهم مشاور اشتباه انتخاب کردم امسال هیچی به معنای واقعی هیچی نمیارم حالا یجوری باهم حرف میزنه که حالم ازش بهم میخوره بخدا که ازش متنفرم