من تو یکی از اتاق های خوپه مادرشوهرم باهاش زندگی میکنم بعد شوهرم و مادرش امشب نیستن جاریم خواهرشوهرمو وشوهرشو دعوت کرده اومدن از اینجا وسایل ماکارونی اومد از اینجا بردن اصن از منم هیچی نپرسیدن منم هیچی نگفتم
ولی دارم دق میکنم چند وقت پیش هم دخترش بهم میگفت زن عمو چقدر لباس زیر داری گفتو چطور گفت کشوهاتو نگاه کردم یعنی من موندم چیکار کنم باهش دعوا کردم واینا به جاریمم با حالت خنده گفتم امار همه چیمو از دخترش بگیره چون در جریان همه چی هست