من یکیو میخواستم
مامانش نذاشت گفت ن ن ن تو ن
آخر نفهمیدم نظر خود پسره چی بود
هیچی ام نداش بنده خدا
اونوقت مامانش میگفت میخوام واسش خوشگل و پولدار بگیرم💀
این وسط اینقد منو خورد کرد مامانش ک
هر چی دهنش اومد گفت تو جمع 🥲😐
چقد غرورم له شد .....(: منم چیزی نگفتم
کسیو دیدید این مدلی ؟ آخرش چی شده ؟
با یکی دیگه ازدواج کرد خیلی هم خوشبخته
مامانش که نه فوت کرده ولی خونوادش هی گفتن نه نه نه و من از لج خونوادش گفتم اره و قطع رابطه کردم
یکیو میخواستم ک نه تنها مادرش
بلکه پدرش و کل جد ابادشم نمیذاشتن
ولی اون اقا یجوری وایساد و مقاومت کرد ک باید تو کتابا بنویسن بخدا
مادرش همه زورش رو زد
ولی بالاخره ازدواج کردن
به نظرم امسال میشه ۱۹ سال از زندگی مشترکشون میگذره
تمام این سالها مادرش باز زهر خودش رو ریخت و البته زندگی اینا با وجودی که تقریبا الان قطع ارتباط هستن رو روال نیفتاد همیشه یه مشکلی هست
ما دوطرف خونواده مخالف بودن برااون بیشتر هیچی ۱۱ سال میگذره من ۴ سال پیش باعشق ازدواج کردم اونم دوسال بعد من شب نامزدیش ازمن میگفت وگریه میکرد خونوادشم پشیمونن ک چرا مخالف بودن چون عروسه داره دهنشونو صاف میکنه وزندگی منو ک میبینن حسرت میخورن البته مجردم ک بودم پشیمون بودن ولی من دیگ راه ندادم
بنظرم اگر خانواده یک طرف مخالف باشند اون رابطه چیز خوبی نمیشه
همیشه توش درگیری و ناراحتی هست
عزت و احترامها از بین میره
بهتره که بیخیال همچین رابطه‌ای بشه آدم یا اول رضایت بدست بیارند بعد با خانواده‌ها آشنا بشند
یکی رو میشناسم خانوادش نذاشتن پسررو اجبار کردن با دختر عموش زندگی کنه دختره هم بایکی دیگه ازدواج کرد تا ده سال بعدازازدواج که ۲سال پیش میشه باهم دوباره ارتباط گرفتن دختره همه چیز رو به همسرش گفت الان رفت و آمد دارن البته خانواده همسر پسره نمی دونه یعنی زنش
