همسرم خَیِر همون بهزیستی بود هر هفته میرفتیم وسایل و اینا میبردیم خود ممدکار پیشنهاد داد اول
چون ما فکر نمیکردیم بخاطر مریضی پسرم.بچه بدن بهمون
وقتی گفتن از خوشحالی لال شدیم بخدا
بعد کلاسا و مشاوره و کمیسیون پزشکی و تست اعتیاد و اینا بود
بعدش گفتن وکالت یک سوم ملکی چیزی بهش بدیکه یه خونه به نامش زدیم همین