با سلام خدمت دوستان حدود سه سال از زایمانم میگذره ،اما نمیتونم خاطراتم رو فراموش کنم ، اینجا مطرح میکنم ممنون میشم بخونین و راهنماییم کنین .
«سه سال پیش که من باردار بودم، دکترم آشنا بود گفت اگه میخوای من میتونم برات سزارین کنم، من دلم میخواست اما ترسیدم که روی هوش و پروبیوتیک روده بچه اثر منفی داشته باشه، زایمان طبیعی رو با دودلی انتخاب کردم .
روز زایمان در حال درد کشیدن بودم که یهو دیدم مادرشوهرم بالاسرم عین دکتر زنان نشسته و مثل سینما، زایمانمو تماشا میکنه ، درحال درد کشیدن بودن و خیلی اهمیت ندادم تا اینجا خیلی برام مسئله نبود ، مسئله وقتی شروع شد که مادر شوهرم دو سه روز بعد با حالت کنایه به من روکرد به خواهرشوهرم گفت تو هیچ وقت حق نداری زایمان طبیعی انجام بدی ، زایمان طبیعی مال بی کلاساست. و هر مهمونی هم میومد ، جلوش مینشست و فیلم زایمان منو تعریف میکرد، شوهرم که بدتر، نوزده روز بعد از زایمان فهمیدم که تمام مدت بارداریم دوست دختر داشته و حتی اونروز که من تو اتاق زایمان بودم با دوست دخترش بیرون رفته بود ، حالا ماجرا اینجا تموم نمیشه و من چند روز بعد به اجبار شوهر و مادرشوهرم میرم خونشون و شب نگهم میدارن و شبم تمام مدت نخوابید و تا عصر روز بعد از کولیک جیغ زد و هیچ کس از خانواده شوهرم حتی یک دقیقه بچمو نگرفت و شوهرمم رفته بود مغازه مادرشوهرمو باز کرده بود و مادرشوهرم گفته بود تو کمکش کن بچشو بگیره، در نهایت بعد از یک شب و روز مراقبت از بچه ، تمام بخیه های زایمانم پاره شد و هیچ وقت بعدشم به خوبی ترمیم نشد و هنوزم مقداری باز هست و نیاز به جراحی داره ....»و بعد از اون هم کلی مسئله دیگه پیش اومد که به این قضیه مربوط نیست و من از طرف خانواده شوهرم به شدت مورد آزار قرار گرفتم
ممنون میشم راهنماییم کنین ،این فکر بعد از گذشت سه سال به تازگی روز اوله برام و خیلی روحم در ناآرامیه