مَن دِلم تنگ شده فاجعه را می فهمی ، عُمق دِلتنگی و این حال مَرا می فهمی؟) چون درختی که بریزد همه بار و بَرش ، شده ام مضحکه صاعقه ها می فهمی!
رو به موتَم همه اینگونه به من خیره شدند ، مَنم آن روح سَراسیمه رها می فهمی؟قهر تو بُرده مَرا تا دَرَکاتی دیگر ، شُده ام کافر و مغضوب خُدا می فهمی! گَر خُداوند بپُرسد که چه میخواهی تو؟
من بگویم :(که تو را ... باز تو را ... باز تو را.)
🌿🌻
'روز چهل و هفت'