آخه عجیب غریبن مثلا پدر خالش اومد دم در در باز نکردن بعد اومد در خونه ی ما گفت نیستن خانه در حالی برق روشن بود خونه بودن حتی خواهرزاده زن رفت بالا پشت بام بعد از اینکه پدر بزرگ رفت
بعد اینکه عزیزدلم سپاهین چندین سال کسی نمیدونه یه
پسری هست دختر داییش رو میرسونه یه بار با خالش دعواش شد نمیدونم کی بوده چی بوده شاید پدر دختر داییش
دیگه خلاصه یه بار هیچکدوم خونه نبودن یه مردی با یه کادو اومد دم در بعد با خالش کار داشت و خالش یه جوری باهاش حرف میزد
یه بار همین پسر خواستگار من رفت یه دختری آورد خونه 😭
میخوام دیوانه بشم خیلی عجیب غریبن برام