یک سال بیمارستان سر کار بودم شوهرم همش غر میزد که به کار خونه نمیرسی مهمون دعوت میکردیم من از خستگی میخواستم بمیرم قیافم بهم ریخته بود وقتی از سرکارم بیرون اومدم تازه بهم گفت بهتر شدی
همش بهم استرس میداد از کارت بیرون بیا کار دولتی بیرون اومدن به این راحتی نیست خیلی اذیت شدم موقعی که کمبود نیرو بود و بین همکارا هم حس بدی داشتم بهم میگفت همش سرکاری و مسافرت نتونستیم بریم آخه عید هم فقط یک هفته تعطیل بودم
حالا چند ماهه که بیرون اومدم یه بیمارستان دیگ برام موقعیت هست همش میگه برو اونجا شروع کن 😐 واقعا حس میکنم این همه ایراد گرفتن به هیچ جاش نبود فقط من واقعا اذیت بودم که کاری که عاشقش بودم زده شدم و دیگ نمیخوام برم بهش گفتم دیگ برای من اسم بیمارستان نیار