بچه برادرش به دنیا آمده طلا خریدیم
سرخود رفته عروسک و گل شیرینی هم خریده ناراحت شدم
ببمارستان هم رفتیم چندروز پیش اونجا هم بادکنک و شیرینی جدا بردیم
کلا هم اهل جبران نیستن چیزی تاحالا برام نخریدن هیچکدوم از عید و مناسبت ها
داشتیم میوه میخوردیم من گفتم شیرین نیست شوهرم به مامانم گفت اصلا بهش نده
منم ناراحت شدم قهرم کردم
مگه میشه اخه
شوهرت ،وقتی که نامزدی تو خونه پدرت صداش و بلند کنه بعدش بزاره بره؟؟
البته قبلا هم ساعت دوازده شب منو تو کوچه تنها گذاشت رفت
خدایا چه گندی زدم با این انتخابم
یه ذره غیرت و مسئولیت نداره این پسر
بالغ نرد بودن تو ذاتش نیست
اینجا نامزدی یعنی عقد کردیم رسما شوهرم
خانوادمم خوب نیستن فکر میکنن منو از تو سطل اشغال پیدا کردن
و هرکی ازدواج کرده خوشبخت