این نامه رو غروب بود ساعت ۴ و ۵ بود ک ب من داد
باباش ساعت ۱۰ اینا میومد خونه
اون فکر میکرد من میشینم باباش بیاد خونه نامه رو بدم و تا اون موقع رسیده ب ی شهر دیگه
هنگ کردم فکر کردم شوخی میکنه ولی رفتم جلو در دیدم ی ماشین ۴۰۵ گاز داد سریع رفت
بابام رفته بود دور تر پیش رفیقاش نزدیک آخرای کوچه بود صداش زدم گفتم بابا بیااا اومد گفت چی شده گفتم اینو بخون پسر عموم( نمیخوام اسمشو بگم) داد و گفت اینو بده بابام
بابامم سریع زنگ زد ب عموم گفت بیا پسرت رفته و..
عموم اومد سریع
با دوستاش قرار گذاشته بود همشون جلو در کلاس زبان جمع. بشن با هم برن
عموم زنگ زد ب ۱۱۰ گفت تو جاده پسری با این مشخصات دیدید با این ماشین بگیریدش
یهو زن عموم رسید خونه براش گفتیم رفت سر کلاس زبانش دید نیستش تو راه برگشت دیدش ک توی ی کوچه با ی ماشین ۴۰۵ وایساده بود منتظر رفیقاش سریع زنگ زد عموم رفتن آوردنش خونه
الانم رفتن طبقه بالا آن نمیدونم چخبره
فقط بابام کلی عموم رو قسمش داد گفتم کتکش نزن اجبارش نکن ب درس بشین باهاش حرف بزن ببین چشم چتونه اگه ایندفعه بره معلوم نیست بتونیم پیداش کنیم یا ن