2777
2789
عنوان

متاهلا از کجا به بعد دیگه عوض شدی دیگه از ته دل نمیخندی

| مشاهده متن کامل بحث + 7131 بازدید | 205 پست

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

از وقتی که بخاطر زندگی توی خونه ی مادرش بچه هام سقط میشدن و هیچ اهمیتی نمی‌داد. هنوزم زندگی پیش خانواده اش اولویتشه. 

لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ الله.خدایا کمکم کن نمیدونم چی قراره سرم بیاد.خودت گفتی نا امید نباشم از رحمتت پس امیدوارم. مسیر خیلی سختی رو در پیش دارم.یا زینب.دلم گرم است ،می دانمخدای من ، خدایی خوب می داندو می داند که سائل را نباید دست خالی راند.دو سال بعد:دوستهای خوبم خدا جواب سختی های من رو به بهترین شکل داد. از رحمت خدا نا امید نشید. 

از وقتی متوجه اعتیاد و خیانتش شدم چندماه با یک بچه اومدم خونه پدرم برای طلاق ولی مثل خر تو گل موندم نمیدونم چه کاری درسته نه راه پس دارم نه پیش نه دوست دارم برگردم به اون خونه و نه دلم میاد بچمو بی پدر کنم. برام دعا کنید تصمیم درست بگیرم

خودش پشتت هست؟

جلو من سکوت میکرد و این عذابم میداد میگفتم به چه دردم میخوره پیش تو خرابم میکنن ولی تو حاضر نمیشی جلو من برخورد کنی به چه دردم میخوره پشت سرم باهاشون برخورد کنی.  ( تهمت جنسی و دختر خیابونی  و توهین به پدرومادرم در اینحد  خیلیه ها ولی مهمترینش که دلمو سوزونده اینا بودن) .... میگفت چون مرامم قبول نمیکنه جلو زنم برخورد کنم باهاشون.. همین شد که دلخوریامون زیاد شد شور و ذوقم کور شد ولی الان قطع رابطه ایم گفتم دیگه اینا  مثل اینکه دکمه ول کن ندارن  پیش اون همه فامیل خرابم کردن یکیشون نیومد مراسم پاتختیم دیگه به سر حد گستاخی رسوندن همونجور که اونا نیومدن اوکی دلشون خاسته نیومدن منم دلم نمیخاد  نمیخام هیچوقت  ببینمشون..و همسرمم قبول کرد که اشتباه کردن و رفت و امد نمیکنه ولی بقول بابام  چندماه دیگه فوقش یکسال دیگه آشتی میکنه

من بعد چهل اینطوری شدم.البته ۲۸ سالگی ازدواج کردم.

منم همینو خواستم بگم مشکل خاصی ندارم . ولی هر چی فکر میکنم میبینم 40 رو که رد کردم انگار دیگه از ته دل نمیخندم عوض شدم قبل از اون هنوز کودک درونم شادتر بود 

از وقتی متوجه اعتیاد و خیانتش شدم چندماه با یک بچه اومدم خونه پدرم برای طلاق ولی مثل خر تو گل موندم ...

اکه پشیمونه و میتونه ترک کنه و خیانتشم کنار بذاره بیشتر فکر کن

هم خیانت هم اعتیاد هردوشون خیییییلی سخته برای ادامه دادن و حتی برای بچه

من خیلی ناامیدم

نه به خودش امیدی هست نه بچه دار میشه

هرروز میره خونه ی مادرش،من بمیرمم براش مهم نیست، مثلا میبینی الان خوب بود باهام داشت قربون صدقم میرفت،یه هو انقدر عوض میشه انگار دشمنه

محدودم میکنه همش ترس توی دلم دارم هرکاری بخوام بکنم استرس دارم

مهمونی و مسافرت و عروسی رو تبدیل به عزا میکنه

ناباروری هم داره 

خدایا موندم چیکار کنم....نمیخوام خونه مو داغون کنم نمیخوام آبروم بره ولی دیگه نمیتونم

یه روزی میفهمه ولی دیگه دیره

دیگه فایده ای ندارد. همه جووونی و انرژیم رفت

لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ الله.خدایا کمکم کن نمیدونم چی قراره سرم بیاد.خودت گفتی نا امید نباشم از رحمتت پس امیدوارم. مسیر خیلی سختی رو در پیش دارم.یا زینب.دلم گرم است ،می دانمخدای من ، خدایی خوب می داندو می داند که سائل را نباید دست خالی راند.دو سال بعد:دوستهای خوبم خدا جواب سختی های من رو به بهترین شکل داد. از رحمت خدا نا امید نشید. 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   mnbvgy  |  21 ساعت پیش