2777
2789

اول بگم پدر و مادرم دختر خاله و پسر خاله هستن 

ینی عمه و خالم با هم دختر خاله هستن


شوهر عمم بعد از اینکه ازدواج میکنه و بچه هم داشته میره سربازی

قدیم اینجوری بود اکثرا

بعد تو محل خدمتش با یکی از هم شهری هاش دوست میشه و روزهای اخر خدمت میبسنه دوستش خیلی ناراحته میپرسه چرا ناراحتی؟ دوستش هم میگه خانوادم مخصوصا مامانم اصرار داره با دخترخالم ازدواج کنم و با خالم دست به یکی شدن که من دخترشونو بگیرم

منم اون دختر دوست ندارم و هر کاری کردم خانواده ها راضی نشدن و خودشون بریدن و دوختن

شوهر عمم میپرسه خودت کسی رودوست داری ؟ دوستش هم قسم و آیه که من هیچ کس تو زندگیم نیس 


خلاصه شوهر عمم که میبینه کاری از دستش برنمیاد یه فکری میکنه

به دوستش میگه اگه بری با یکی نامزد کنی و یهو به خانوادت بگی چی میشه؟ 

دوستش هم میگه اخه کی به من دختر میده؟ کسی رو ندارم باهام بیاد خاستگاری

شوهرعمم میگه من خودم برات دختر میگیرم تو کاریت نباشه ، تو فقط ببین عروس میپسندی؟

خلاصه شوهرعمم میگه زنم یه دخترخاله داره که خیلی خانم خوبیه و از هر انگشتش یه هنر میباره و فرش بافتن و اینا همه چی بلده دست پختش خوبه و فلان و بیسار


شوهرعمم میگه تو بیا خونه ما ، من این دخترخالشو دعوت میکنم خونمون تو هم ببین میپسندی؟

سربازی تموم میشه و شوهرعمم داستان به عمم میگه و خالمو دعوت میکنن خونشون( البته عمم با خالم صمیمی بودن و رفت آمد داشتن دائما خونه هم بودن)


و بله ، شد آنچه شد

دوست شوهرعمم خالمو پسندید و بدون اتلاف وقت اومد خاستگاری خالم 

هیچکس نبود فقط شوهرعمم و داماد اومده بودن خاستگاری ولی چون داماد مورد تایید شوهرعمم بود دیگه مادربزرگمم قبول میکنه و از اون ازدواج حدودا ۴۰ سال میگذره و خداروشکر خوشبخت شدن و حاصل این ازدواج یه دختر خوشگل و یه گل پسر شد





موافقی داستان ازدواج اون یکی عمم تعریف کنم؟

❤برای سلامتی و تعجیل در فرج صاحب الزمان صلوات❤

راستی اینم بگم وقتی خالم عروس میشه دیگه خانواده شوهرخالم وقتی فهمیدن پسرشون ازدواج کرده برخلاف تصور خیلی هم خوشحال شدن و جشن گرفتن و خیلی هم خالمو دوست دارن و با خانواده شوهرش خیلی هم صمیمی هستن

❤برای سلامتی و تعجیل در فرج صاحب الزمان صلوات❤

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

باحال بود😂


من مامانو بابامو بگم

مامانم و مامان بزرگم و خاله ام میرن بازار سیسمونی بخرن

میخواستن با اتوبوس برن خونه بعد دیر میان اتوبوس میره

تاکسی میگیرن

بابامم برای اینکه پول بنزین اون روزش در بیاد میگه گناه دارن بذار سوار شون کنم

بابام از توی آیینه ماشین هی مامانمو نگاه میکرده

مامانم میگه اعصابم خورد شد بهش چشم غره رفتم

بعد چند روز بابام گیر میده به خانوادش که من همونو میخوام برین خواستگاری

بعد چند ماه قبول میکنن و ازدواج میکنن

دنیایِِ آرزوهام تو چشمایِ هیزٍ تو نیست :/

وایی خدا 

چه جالب 

آره تعریف کن

⚘ قَسَمِت میدم صلوات برام بفرست به حاجتم برسم  اگه فرستادی  خدا حاجت روات کنه ⚘ اگه راهی واسه حاجت روایی داری و خودت امتحانش کردی حتما تو یکی از تاپیکام برام بنویس  دعات میکنم 
این داستان یه عمه دیگم هست که دختر آخر خانواده هست

پدربزرگم بعد بازنشستگی یه خونه میخره که مغازه داشته و اونجا بقالی میزنه

بازم این داستان حدودا ۳۰ سال پیشه

عمم درس میخونده و با زور و دعوا و اینا بالاخره پدربزرگم راضی میشه که بره دانشگاه

پدربزرگم تو مغازه بوده که یه پسری میاد خرید کنه از قضا بجه های کوچیکی هم ننارش بودن اومده بود برای اونا خوراکی بخره( بچه های خواهر و برادرش بودن)

این پسر مهمون اومده بود شهر ما ، و پدربزرگم اونو نمیشناخت


ادامه

...

❤برای سلامتی و تعجیل در فرج صاحب الزمان صلوات❤

پارت ۲

بعد پسره خرید کرده بود و یه مقدار پولش کم بود و به پدربزرگم میگه یه مقدار پولم کمه اگه میشه وسایل بده ببرم برگردم بقیه پولتو بدم

این چیزا قدیم زیاد اتفاق میوفته نسیه خرید کردن و اینا عادی بود منتهی پسره اولین بار بود مغازه میومد و پدربزرگم اونو نمیشناخت در نتیجه به پسره میگه نه من تورو نمیشناسم برو پول بیار بعدا خرید کن 

خلاصه پسره میره و یکم بعد برمیگرده و پول کافی میاره و خرید میکنه 


و....

❤برای سلامتی و تعجیل در فرج صاحب الزمان صلوات❤

بعد از اونجایی که مهمون اومده بودن یکی دو هفته ای اینجا بودن روزی یکی دوبار گذرش به مغازه پدربزرگم میوفتاد و میدید که پدربزرگم خیلی نسبت به حق حساس هست و نمیزاره حتی یک ریال کم و زیاد بشه مثلا تو نایلون مثلا چند تا شکلاتی چیزی مینداخت عوض پول خرد و اینا


خلاصه یه روز پسره میاد میگه من از شما خیلی خوشم میاد خیلی حساس به حق الناس هستید درسته روز اول بهم اجازه ندادی که وسایل ببرم ولی الان ازت خوشم اومده

❤برای سلامتی و تعجیل در فرج صاحب الزمان صلوات❤

بعد تو این رفت و آمد ها به مغازه چند بار هم عمم میبینه که تو مغازه نشسته درس میخونه و عمم هم انصافا خیلی خوشگل هست

خلاصه دیگه پدر و مادرشو میفرسته جلو و میان خواستگاری عمم

پدربزرگم که نمیدوست داماد کیه 

وقتی میان تو میبینه داماد همون پسره است که میومد خرید میکرد🤣🤣


فکر کن اومدی یه شهر دیگه مهمونی و همونجا عتشق میشی و زن میگیری😁😁

عمم خیلی خوشبخت شد خییلی زیاد غرق پول 

خودشم شاغل

ولی متاسفانه خدا بهشون یه دختر عقب مانده ذهنی داد البته خفیفه 

ولی یه پسر هم دارن که ماشاالله خیلی باهوش هست 

❤برای سلامتی و تعجیل در فرج صاحب الزمان صلوات❤

باحال بود😂من مامانو بابامو بگممامانم و مامان بزرگم و خاله ام میرن بازار سیسمونی بخرنمیخواستن با اتو ...

آخی خوشبخت باشن 

چقدر تقدیر عجیبه 

❤برای سلامتی و تعجیل در فرج صاحب الزمان صلوات❤

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792