عمرم توی هیئت و خدمت به امام حسین بگذره ولی شوهرم چادر رو دوس نداره.تا ۲۰ سالگی حجابم چادر بود ۲۴ سالگی ازدواج کردم.بابام چقدر گفت مینا چادرت رو دوباره سر کن من گوش نکردم.چقدر به چالش و آفت روزگار دچار شدم تا ازدواج کردم.الان دلم له له میزنه برای سیاهی خیمه پیاده روی اربعین نوکری برای امام حسین روضه مداحی وای من میمیرم برای چایی ریختن و ایستگاههای صلواتی برای سیاهی چادرم حال خوبم زیر اون فضای آروم بخش فضای حرم و دعای عرفه انقدر غرق لذت بودم که اطرافیانمو نمیدیدم سرم توی لاک خودم بود توی حاله ی آرامشی که دورم بود.وای من میمیرم برای اون روزا.الان ۳۵ سالمه و هر روز با خودم توی کلنجارم بین زمین و آسمون بلاتکلیفم.خواهشا معیاراتونو برای ازدواج بشناسید خودتونو بشناسید ببینید حال خوبتون توی چی خلاصه میشه.همسر من به معنای واقعی انسانه همه جوره همراهمه ولی انقدر شلوغه که اولویتش تامین مالی و ارتقای شغلی و ایناس دربست در خدمت خانوادس ولی مثل من اهل مداحی و روضه نیس.حتی ده روز محرم موزیک میزاره.نمیگم از ازدواجم پشیمونم ولی دلم له له میزنه برای اون فضایی که توی تجردم دنیام بود 💔