عموی شوهرم با زن و بچه هاش اومدن خونه خانواده شوهرم قرار بود فردا برن ولی اینقدر بهشون خوش گذشته دارن پشیمون میشن از رفتن و دوبه شک شدن ، واقعا هلاک شدم از کار کردن باید برم کمک مادرشوهرم چون توی یک خونه چند طبقه زندگی میکنیم و وقتی مهمون بیاد قانون خانواده شوهرم اینه که عروس باید بره کمک ، چند روزه من و مادرشوهرم همش سرپا هستیم واقعا داغون شدیم از کار خونه نمیشه نرم مادرشوهرم هم پابه پای من کار میکنه شاید هم بیشتر کار میکنه بنده خدا خودش هم خیلی خسته شده مهمونا گفتن اینقدر اینجا بهمون خوش گذشته حتی اگر رفتیم یه هفته دیگه برمیگردیم ای کاش میرفتن شهرستان یه هفته دیگه می اومدن یه کم استراحت میکردیم ولی الان حتی دو به شک شدن که فردا برن
امیدوارم اینجوری باشه که شما هم خونشون برید اونا همین مدلی براتون جبران کنن نه اینکه یک طرفه باشه بیان بریزن بپاشن و برن...اونم توی همچین اوضاعه نابسامانه اقتصادی...
ولی در کل خیلی برام عجیبن!!
جهنم اون روزیه که در آخرین روز عمرت روی زمین ، انسانی که میتونستی بهش تبدیل بشی رو ملاقات کنی..
اگه موندن تحویل نگیرین زیاد، کمر درد با سردرد رو بهانه کنین
گفتن فردا میخوایم بریم ، پدر شوهرم اصلا تعارف نکرد بمونن چون میدونه من و مادرشوهرم همش سرپا هستیم و خسته شدیم زن عموی شوهرم هم مریضه اصلا نمیتونه کمک کنه ، دوتا خواهر شوهرام هم اصلا کمک نمیدن همه کارها بین من و مادرشوهرم تقسیم شده از اونور هم بقیه فامیل چون میدونن مهمون از شهرستان اومده میان خونه خانواده شوهرم خلاصه امشب خیلی شلوغ بود
خسته نباشی عزیزم واقعا خدا صبر بده تان وپاداشش ولی عقلی هم به اینطور ادمها با این گرلانی درک وشعور مهمانی یک یا دوروز نه یک هفته
کاربر جدید نیستم سال ۹۷فعالیت دارم متاسفانه به خاطر الطاف بعضی از دوستان چند بار معلق شدم دوباره اومدم مادر دو پسر ویک دختر نازم تجربه به اندازه خودم دارم حرف اضافه نمیزنم و بیشتر خواننده هستم حالا که خوندی یک صلوات برای ظهور بابا مهدی جان بفرست ،،،🥰😍