تو تاپیک قبلیم جریان تعریف کردم..
امروز با یکی از دوستام رفتم محل کار شوهرم تو پاساژ رفتم مغازه زنه.. از قبل منو مبشناخت میدونست زنشم. زنرو دیدم حالم بد شد اولش نتونستم حرفمو بزنم. اومدم بیرون چندتا نفس عمیق کشیدم یه لیوان آب دوستم بهم دادش خوردم دوباره رفتم سر وقت زنه.
بهش گفتم چرا رو زندگیم آوار شدی برو با یه مرده مجرد نه مردی ک زنوبچه داره. با کمال پرویی گفت مردا هر چ قدر بخان میتونن زن داشته باشن فلانی قراره منو هم بگیره زنش بشم.تو هم باید بهم عادت کنی قراره هوو بشیم . دوستم بهش گفت خجالت بکش زنیکه خ..راب بی آبرو بی حیا لجن.. حرصم درومد یه سیلی زدم تو صورت زنه. دوستم اومد جدام کرد ازش . همه داشتن نگا میکردن با صدای بلند گفتم با شوهرم رفیق شدی برگشتی میگی میخام زنشم بشم کلی هم فشش دادم . شوهرم از کار خودش صدارو شنید اومد شوکه شد وقتی دید منم دارم دعوا میکنم..دوستم به شوهرم گفت حیف خانومت نیست بخاطر این زنیکه بی بندو بار زندگیتو داری خراب میکنی..شوهرم از خجالت قرمز شده بود... اومد جلو منو برداشت برد تو ماشینش اورد خونه. میگه دیگه نمیرم سرکار.. بهش میگم فردا میرم ب بابات میگم مثل سگ افتاده ب دستو پام گریه میکنه میگه نرو گ..ه خوردم دیگه هیچ وقت سمت کسی نمیرم بهم فرصت بده جبران میکنم برات..
ب نظرتون ببخشمش با وجود خیانتی ک کرده بهم؟؟
یا برم خونه باباش بگم همه چیو؟؟؟