خدا کنه بشه پسره رفته دعا و کلا چیز میز گرفته به هرکس میگم باورش نمیشه یادمه از خواب بیدار شدم همش تو ذهنم بود یهویی حسم بهش بیشتر شد و...شاید باورت نشه نه اکسمه نه رلمع اصلا نمیشناسمش فقد دیدمش از دور تاحالا نزدیکشم نشدم حرفم نزدم یهویی بشدت بهش وابسته شدم با دیدنش قلبم میره و همش تو ذهنمه دیونه شدم من هروقت میرم بیرون همش بهش فکر میکنم میخوام ببینمش فقد دیونه اش روانیش شدم
بعد یهویی داداشش آمد سمتم همهچیز گفت گفت پسره رفته دعا و هزاران چیز گرفته منو وابسته کنه دیونه ام کنه همچین چیزای
من اولش فکر کردم شوخیه دیدم جدیه بیچاره ام کرد پسره خدا ازش نگذره به هرکس میگم مسخرم میکنه بخدا راست میگم 😭