اگه بدونید بچه جاریتون که هم سن بچه ناتنی شماست قایمکی یاد میده پسر ناتنی تون رو که منو اذیت کنه چیکار میکنید میدونم کار مادرشو
خود پسر ناتنیم باهام حرف می‌زد بعد ازش حرف کشیدم گفت پسر عمو میگه مامانتو اذیت کن ببرن پیش مامانت تو مامان داری چرا تلاش نمیکنی مامانت بیاد
چند سالش بچه
ای کاش میدادنش به مادرش
اولن ب شوهرت بگو بعد دوتایی باهم دهن جاریتو سرویس کنین
به همسرت همه چیزو بگو
واااای بچه ها رو از هم دور کن چه ذهن جنایتکاری داره بچه جاریت
با بچه ناتنیت صحبت کن و یسری واقعیتا رو بهش شیرین بگو و بگو که ما الان خانواده هم هستیم
با تیکه و کنایه به جاری میفهمونم متوجه شدم. به روی خودش آورد میگم من حدس میزدم خود بچه یه چیزی گفته ولی انگار خبر داری و بین همه آبروشو میبرم. نیاورد و باز تکرار شد به خود برادرشوهر میگم با بچش حرف بزنه.
به خود بچه هم میگم این بار که گفت بلند بگو چی از جون من میخوای؟ چرا دنبال بهم ریختن خانوادمی؟
گفتم الان میاد خونه ولی خودم خیلی حالم بده من واقعا نمیدونستم از طریق بچه هم دارن زندگیمو خراب میکنن من یادمه چند سال قبل ی بار گفتم بچه رو هر طوری باشه بزرگ میکنم نمیزارم از خونه بیزار بشه بره که فردا زندگی منم خراب شه بعد جاریم ازین نقطه ضعف چقدر علیه من استفاده کرده الان سر ی مسئله ای دیگه ارتباط صمیمی ندارم باهاشون ولی ابن حرف آتیشم زد
تا میتونی با بچه همسرت خوب باش و بهش بگو که تا چه حد دوسش داری بگو به خاطر تو ابن همه غذای خوشمزه میپزم
لباساتو ميندازم ماشین
باهم بازی می‌کنیم
چون مامانتم دیگه!
دل اونو بدست بیاری
دیگه گور بابای جاریت
اسی خودت مجرد بودی؟
شوهرت برای تو خوب خرج میکنه؟
