صبونه ی تخم مرغ آبپز خوردم و ی قهوه بعد خونه رو جارو برقی کشیدم یهو لرزش دست و چشام سیاهی رف از بچگی چندباری سابقه غش کردن داشتم بعد خونه مامانم نزدیکه و داداشم پیشش بود ماشین داره شوهرم کارش دورتره ب مامانم زنگ زدم حالمو گفتم اصلا نگف میام و اینا... بعد یک ساعت دیدم بهتر نشدم ترسیدم آخه دوتا بچه کوچیک دارم ب مامانم زنگ زدم گف من هزار تا بدبختی دارم بگو شوهرت بیاد (داداشم هر چند وقت یبار میره میگه زنم و نمیخوام دفه اولشم نیس) منم از همه جا بیخبر گفتم باشه خدافظ