من تو نوجوانی خیلی درسخون بودم و اهل نماز و روزه و ....
سمت پسر هم نمیرفتم هم چون اعتقاد داشتم هم چون پدرمم خیلی مذهبی هستن و ازشون حساب میبردم،دروغ نمیگفتم و...
و چون فامیل مادریم اصلا این مدلی نبودن خیلی به چشم میومدم
حالا دیگه این ویژگیا هیچکدوم به پررنگی سابق نیست زندگیم پوکید طوری که من فقط تلاش کردم زنده بمونم حفظ کردن ویژگی های خوبم پیشکش
شده بودم نماد دختر خوب تو کل فامیل و هنوزم هستم
همیشه به بابام میگفتن خوش به حالت دخترت دست از پا خطا نمیکنه و اصلا میتونی تنهایی بفرستیش یه قاره دیگه
خیلی عاقله خیلی فلانه
و همین شد مایه شر و بدبختی من
یکم صدات پیششون بره بالا یا یه دروغ بگی میگن فلانی تو؟؟؟تو دیگه چرا ازت توقع نداشتیم!!
با یکی اینستا حرف میزنم تن و بدنم میلرزه که وای نکنه از طرف فامیلمون اومده امتحانم کنه آبرومو ببره
خستم شدم مگه من بچه ی پیغمبرم ولم کنید بابا
انگار همیشه یه ذره بین رو همه رفتارای که فرصت زندگی رو ازم گرفته