دوست پسرای منم عمداقهرمیکردن دیربه دیرجواب میدادن که مثلامن بیش ترجذبشون بشم ولی دیگه ازقهرکردنای بی دلیل وبی محلی هایی که بهونشون این بود که سرم شلوغه کارمیکنم که چرت محض بودایناچطورسرشون شلوغ بودکه ته جیبشون ازمنه بیکارهم کم تربود
منم دیگه خسته میشدم برای همیشه پرتشون کردم از زندگیم بیرون
بعد یه مدت میومدن التماس ولی من دیگه نمیخواستمشون هنوزم ازخداشونه برگردم ولی دیگه اونقدرپل های پشت سرشون روخراب کردن که هرگزبرنمیگردم