سام علیک،
یک خاطره دارماونم این بود که موسی کو تقی یا همون کبوتر مون
اومده توی خونه مون چون چندتا ارزن ریخت یادمون رفت جمع کنیم حواسمون نبود موسی کوتقی اومد تو
بامزه بود بعد یهو پرواز کرد رفت تو اتاق خواب مکافاتی داشتیم....
بعدش رفت بالای رخت و خوابا که زیرشم بالشت بود بالشت رو اروم کشیدیم شبیه پادشاه ها بردیم دم پنجره و فرار کرد
ما به محض اینکه خواستیم جارو رو بیاریم کبوتر اومد تو