جریان از این قراره عروسی دعوت شدیم
همین پسری ک میگم لاشیه فامیل دور مامانمه
از ی طرفم تو مجردی با نامزدم رفیق بوده
من قبل از اینکه با نامزدم عقد کنم
فهمیدم ک این اقا با نامزد من با چند تا دختر رفتن واسه عرق خوری و بقیش و خدا داند
وقتی نامزدم اومد خاستگاریم گفتم شرط اول اینکه با این پسر قطع ارتباط کنی
گفت چرا من بهش برگشتم گفتم بهم پیام داده نخواستم بگم از همه چی باخبرم
اونم تا ی مدت اسمش میومد فش میداد بهش
الان نامزدم و دعوت کردم
میگم حق نداری بری
میگه ب خاطر رفاقتی ک قبلا داشتیم میرم و تمام
تازه خودتم تو عروسیش هستی
گفتم من نمیرم
ب شوخی برگشته میگه باشه من میرم پس
چیکار کنم نره
چون خودش میدونه بره قیامت ب پا میکنم
چون بره ی جورایی شرط و زیر پاهاش گذاشته