2777
2789
عنوان

داستان یه عشق با مزه😂😂

150 بازدید | 12 پست

خواهرم اینا تازه رفته بودن توی یه آپارتمان،واحد بقلیشون یه خانواده مذهبی و شهرستانی بودن با چندتا پسر ،من اون سال ها کنکوری بودم و زیاد خونه خواهرم میرفتم چون خواهرم بچه نداشت خوب میشد خونشون درس خوند ،یه روز ک خونه خواهرم بودم  یکی در زد من با یه چادر کلفت و بلند انداختم رو سرم و رفتم در رو باز کردم دیدم یه پسر زشت و لاغر پشت در شله زرد آورده ،سلام کردم و با مهربونی تشکر کردم و شله زرد رو ازش گرفتم اونم با یه لبخندی منو نگاه کرد و رفت ،همین و همین 😂

بعدش شروع شد این هرروز یکی رو می فرستاد خونه خواهرم خاستگاری یه روز مادرش یه روز باباش یه روز خواهرش 

یبار توی زمستون جلو ساختمون اونقدر ب شوهرخواهرممم پیله کرده بود ک بیان خاستگاری شوهر خواهرم میگفت داشتم یخ میزدم اخر گفتم ولم کن این شوهر نمی کنه 😄😄

هیچی گذشت و من نامزد  کردم و چون خونمون کوچیک بود مراسم نامزدی رو خونه خواهرم گرفتیم ،این ب بهانه اینکه سر و صدا میاد با شوهرم و پدرشوهرم اینا دعوا کرده بود😂😂😂

یادش بخیر ،هنوزم مجرده و همسایه خواهرم 

بارها منو با شوهر و دخترم می بینه سرشو میندازه پایین میره ،جالبه شوهرمم قضیه رو میدونه😅😅😅

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز