عمه ام ۵ سال پیش تو سن ۴۰ و خورده ای زایمان کرد اون موقع کلی دارو خورد و تزریق کرد تا بچه به دنیا بیاد بعدش هم درد شدیدی تو شکمش گرفت
پارسال همین موقع بچه اش لنگ میزد بردن کلی آزمایش گرفتن گفتند مشکوکه به سرطان ولی فعلا هیچی نیست یکی از پاهاش کوتاه
الان دو هفته پیش رفته کیسه صفراش عمل کرده گفتند سرطان داره میگه همون جایی که وقتی زایمان کردم درد میکنه رفتند دکتر فعلاً هیچی نگفته الان حتی نمیتونه راه بره
من درک نمیکنم آخه دم پیری بچه آوردنش چی بود
اگه عمه ام بمیره چی اون بچه بی مادر میشه ویرایش یکی دانشجو اون یکی دبیرستان اونا چی میشن
بالای بیچاره ام چی میشه مثل ابر بهاری گریه میکنه یاد داداشش که از سرطان مرده میفته
من راستش آنقدر ها هم عمه ام دوست ندارم حتی از بچه هاش هم بدم میاد و چندشم میشه اما اون آدم بدی نیست این حق بچه هاش نیست این حق بابام نیست که دوباره عزاداری کنه مادرش نباید دم پیری داغ ببینه
اون هر چی هم باشه بازم عمه ی منه من نمیخوام بمیره نمیخوام که دیگه هیچوقت نبینمش
آخه چرا برای یه بچه باید اینکار بکنه هنوز جوونه باید زندگی کنه خیلی سختی کشیده پسراش آخه چرا باید تو جوونی بی مادر شد خود اون بچه بدون مادر و مشکوک به سرطان چیکار کنه
خدایا من میترسم اگه عمه ام بمیره چی
نمیخوام دیگه نمیبینمش
نمیخوام بابام درد بکشه