میگه وقتایی که از همه ناراحتم با مامان درونم حرف کیزنم،میگه یخ شخصیت برا خودم ساختم خیالیه یه دختر خیلی مهربون که ازم بزرگتره نمیگم مامانمه یا چیزی ولی دوست دارم صداش کنم مامان،اون همیشه حواسش به منه،وقتایی که ناراحتم قربون صدقم میره وقتی باهاش حرف میزنم حالم بهتر میشه خیلی ،با اینکه میدونم خیالیه اصلا وجود نداره اما دوسش دارم،اون یه بخشی از روحمه که وقتی ناراحتم میخاد آرومم کنه،اون خودمم که خودمو اروم میکنم
اجیم هنوز ۱۲سالش نشده ها
اینم بگم رابطش با مامانم اصلا خوب نیست
,کلا همو درک نمیکنن،ولی واقعا مامانم براش مادری نکرده حق با آجیمه
شما چه حسی ازین مادر درونش میگیرید؟به نظرتون چرا اینجوریه؟